برای مریم دعا کنید...
.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

به گزارش جارنیوز به نقل از افکارنیوز

پیامکی که به دستم رسید همین چند کلمه بود: برای مریم دعا کنید...، تنها یک مریم را می‌شناختم که اکنون نیازمند دعا بود، مریمی که معلولیت برایش محدودیت شده بود...

ذهنم بر می‌گردد به حدود ۲ ماه قبل که به واسطه دوستانم در انجمن حمایت از معلولان با مریم و خانواده‌اش آشنا شدم.

۳۰ سال داشت و فرزند بزرگ خانواده ۵ نفره‌شان بود، به غیر از مریم، اسعد و ارسلان هم معلول بودند.

خانه‌شان در یکی از روستاهای اطراف قروه به نام خشکمرود سفلی بود، خانه‌ای که تنها یک اتاق کوچک داشت و جایی که با یک اجاق گاز کهنه و یخچالی رنگ و رو رفته نام آشپزخانه را یدک می‌کشید.

وارد روستا که شدیم مریم دم در نشسته بود و با حسرت بازی کودکان ده را نظاره می‌کرد ما را که دید ثویبه خواهرش را صدا زد تا او را به داخل خانه ببرد، برادرش علی هم از راه رسید و با کمک هم مریم را به اتاق بردند.

اسعد تا ما را دید به حمام کوچکی که در آشپزخانه قرار داشت رفت و در را بر روی خود بست و مدام می‌گفت: حالا چرا آمده‌اید؟ من نمی‌خواهم شما را ببینم.

به اتاق کوچک و ساده آنان داخل شدم و نشستم، ارسلان تنها زندگی نباتی داشت، زندگی دردآوری که حتی برای کوچکترین کارها هم محتاجی و نمی‌توانی دستت را تا مقابل دهان بالا بیاوری.

مریم به زبان کردی به ما خوش آمد گفت، آخر بزرگ این خانواده ۵ نفره او بود.

از ثویبه سنش را می‌پرسم؛ می‌گوید ۲۳ سال دارم و ۱۵ سال است که از خواهر و برداران معلولم نگهداری می‌کنم.

از مادرش می‌پرسم، سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید همان ۱۵ سال قبل که پدرم فوت شد؛ مادرم ازدواج کرد و رفت و تا به حال یک بار هم به سراغمان نیامده است.

ثویبه از ۸ سالگی و علی از ۵ سالگی باری سنگین بر دوش گرفتند که سنگینی این بار را به روشنی می‌شود از چهره‌هایشان دریافت.

بعداز مرگ پدر، کمیته امداد امام خمینی مادر و ۵ فرزندش را زیرپوشش قرار می‌دهد و بعد که مادر می‌رود بستگانشان هر از گاهی به آنان سر می‌زنند و از آنجا که تنها یک نهاد حمایتی می‌تواند از چنین خانواده‌هایی سرپرستی کند، بهزیستی امکان حمایت از آنان را پیدا نمی‌کند.

هر چند بارها برای انتقال مریم و برادرانش به این نهاد مراجعه می‌شود اما به دلیل نبود مرکز نگهداری معلولان جسمی در استان این خواسته آنان راه به جایی نمی‌یابد.

خانه‌شان را همین دو سه سال قبل کمیته امداد ساخته است خانه‌ای که یک اتاق ۱۴-۱۵ متری است و همان آشپزخانه‌ای که گفتم.

مریم می‌گوید: کاش می‌شد من و برادرانم را به جایی ببرند که برادر و خواهرم از این رنج و سختی نجات بیابند، می‌پرسم خودت راضی هستی که بروی، با اشاره سر می‌گوید آری، و ادامه می‌دهد: اینها علاوه بر اینکه رنج جابجایی و پرستاری ما را تحمل می‌کنند دچار بیماری روانی هم شده‌اند، خواهرم به تنهایی نمی‌تواند ما را جابجا کند به همین خاطر برادرم هم در خانه می‌ماند که این مسئله موجب شده گاهی از ما خسته شوند.

اشک در چشمانم حلقه می‌بندد و می‌پرسم به آنها حق می‌دهی خسته شوند؟ با لبخندی دردناک جواب می‌دهد بله خیلی، ثویبه یک بار به خاطر ما قربانی شده، نامزدیش به خاطر ما به هم خورد.

چند ساعتی از آمدنمان به خانه مریم می‌گذشت که بعد از صحبت‌های ما و ثویبه با اسعد، وی حاضر شد به جمع ما آمد و وقتی پرسیدم چه شد که راضی شدی به جمع ما بیایی، گفت: آخر شما مهمان هستید زشت بود نیایم.

من ماندم و یک دنیا شرمندگی از این سوال.

اسعد که زمانی وضعیتش بهتر از این بود آنقدر عزت نفس دارد که می‌گوید همه کارهایم را خودم انجام می‌دهم، اگر پاهایم اجازه می‌داد به اینها هم کمک می‌کردم، حتی چندبار به سنندج رفتم تا برایمان کاری بکنند ولی نکردند، به مسئولان بگویید پشت میز که می‌نشینند...

مریم کلامش را قطع کرد و به کردی گفت: نگو زشت است، هرچه اصرار کردم که بقیه سخنش را بگوید نگفت، و من ماندم این سوال که می‌خواست به کدام مسئول پشت میزنشین هشدار دهد؟

درد دل‌ها تمامی ندارد، دیگر داشت شب می‌شد که خانه مریم را ترک کردیم و به شهر برگشتیم، هر ازگاهی جویای احوال آنان بودم.

چند روز قبل مرکز خیریه‌ای به همت همین دوستانم در انجمن حمایت از معلولان قروه در شهر سریش‌آباد راه‌اندازی شد که مدیرکل بهزیستی کردستان هم در مراسم افتتاحیه حضور داشت. پس از مراسم سیدصباح قریشی، فرماندار قروه و جمعی از مسئولان به خانه مریم رفتند تا از نزدیک مشکلاتشان را ببینند.

بازهم گلی به جمال این آقای مدیرکل که همانجا به بچه‌ها کمک کرد و قول داد که اسعد و ارسلان در همان مرکز خیریه تازه تاسیس که باران نام داشت پذیرش شوند و مریم هم به یکی از مراکز قروه منتقل شود.

و من فردای آن روز شنیدم که اسعد و ارسلان بارانی شدند و چه خوب بود که باران همانند اسمش رحمتی شده بود برای این دو برادر.

منتظر بودم تا خبر پذیرش مریم را هم همین روزها بشنوم که یکی از دوستان برایم پیامک داد: برای مریم دعا کنید...

ثویبه و علی که منتظر بودند تا آنفولانزای شدید مریم اندکی بهبود یابد و بعد او را به مرکز نگهداری معلولان ببرند، با شدت یافتن بیماری او را به بیمارستان شهید بهشتی قروه می‌آورند که در بخش اورژانس برای ساعاتی بستری می‌شود و پس از تزریق یک سرم، از بیمارستان ترخیص می‌شود.

پس از انتقال مریم به خانه حالش بدتر می‌شود و درد کشنده‌ای به سراغ او می‌آید که ثویبه و علی دوباره او را به بیمارستان انتقال می‌دهند که این بار مریم در بخش داخلی بستری می‌شود در حالیکه نیاز به مراقبت‌های ویژه داشت.

ساعت ۲۳ شنبه‌شب به خانواده مریم می‌گویند که امکانات بیمارستان پاسخگو نیست و باید به بیمارستانی مجهزتر منتقل شود، تلاش‌ها برای پذیرش مریم در یک بیمارستان مجهز آغاز می‌شود و فرماندار قروه و سرپرست بهزیستی این شهرستان بارها با مسئولان دانشگاه علوم پزشکی تلفنی مذاکره می‌کنند.

صادق حسین‌زاده مسئول انجمن حمایت از معلولان قروه می‌گوید: با تمامی تلاش‌های صورت گرفته، مسئولان دانشگاه علوم پزشکی استان گفتند که تخت خالی برای پذیرش مریم ندارند.

حسین‌زاده افزود: مریم تا صبح در بیمارستان قروه ماند و نزدیک ظهر روز یکشنبه بود که به ما گفتند شاید بتوانید او را در یک بیمارستان خصوصی بستری کنید و این بار باید آمبولانسی برای انتقال مریم تهیه می‌شد که متاسفانه بیمارستان قروه این امکان را فراهم نکرد و مجبور شدیم از آمبولانس بخش خصوصی برای این منظور استفاده کنیم که بخشی از هزینه آن را پرستاران همین بیمارستان به صورت داوطلبانه اهدا کردند.

وی گفت: مریم به بیمارستان خصوصی شهید بهشتی همدان منتقل شده است و متاسفانه علایم حیاتی وی به شدت ضعیف است.

به گفته حسین‌زاده، کلیه‌ها و کبد مریم به دلیل عفونت حاد از کار افتاده است و حالا دچار خونریزی داخلی هم شده است.

دکترهای این بیمارستان به وی گفته‌اند که اگر مریم همان دیشب به بیمارستان همدان منتقل می‌شد، تا ۵۰ درصد احتمال بهبود وی بود اما حالا کار درمان دشوار شده است.

در تماس تلفنی که با علی داشتم گفت: حال مریم خیلی بد است و دکترها مشغول مداوای وی هستند. کمی مکث می‌کند و می‌گوید: خیلی پول می‌خواهد مانده‌ایم چکار کنیم...

مریم نیازمند ترحم و دلسوزی نیست، کمی درک می‌خواهد با یک مشت معرفت. معرفتی که شاید از چشمه دل همیشه جوشان از مهر و محبت تو هموطن نیکوکار جوشیدن گیرد و به سوی این فرشته زمینی سرازیر شود؛ تنها با کمک مادی که نه بلکه با یک دعا: برای مریم دعا کنید..




:: موضوعات مرتبط: اجتماعي , ,
:: برچسب‌ها: دانشگاه علوم پزشکی , دعا , کلیه‌ , کمیته امداد , وضعیت مریم ,
:: بازدید از این مطلب : 244
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
ن : اسماعیل اسدی خواه
ت : دو شنبه 23 بهمن 1391
.
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








موضوعات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پشتیبانی